نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

نوشتن‌گاه

نوشتن‌گاه عضویست از بدن چون نشیمن‌گاه؛ مرکب است از دست و مغز و قلب که در وادی نوشتن همان قلم است و عقل و دل

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منصوره» ثبت شده است

پیر گرایی

شنیدم که در بعضی ادارات برای اینکه بتوانند به پست مدیریتی برسند موهایشان را رنگ می کنند تا به سپیدی بزند و پیرتر دیده شوند. خود را افتاده حال نشان داده و صدای خود را آرام و آهسته می سازند. برخی افراد لایق و توانمند صرفا به این خاطر که چهره جوانی دارند رشد پیدا نمی کنند.

وااسفا! کجاست آن پیامبر اعظم که اسامه ها را فرمانده سپاه کند؟

کجاست آنکه به اسامه ها  شخصیت داده و زمینه را برای خدمت آنان مهیا می کند.  کاش در شورای عالی انقلاب فرهنگی، کاش در کابینه دولت، کاش در پست های مهم فرهنگی  می توانستیم یک چهره جوان مشاهده کنیم. 

پیرگرایی یک معظل در سیستم مدیریتی کشور ماست. تاریخ گواه آنست که همیشه جوانان مستعدی بوده اند که در میان پیران درخشیده اند،اگرچه همیشه نیروهای مخالف سنگ اندازی نمودند.

جوان گرایی باید تبدیل به یک ارزش شود. پیرگرایی و کنار گذاشتن افراد مستعد و کارا تنها به این دلیل که برای او زود است یا به اندازه کافی زمان و زحمت صرف نشده است نوعی تعصب جاهلی است. همان تعصبی که در سقیفه در برابر علی ایستاد که  علی جوان است و تجربه ندارد. تعصب در برابر جوان گرایی همان تعصبی است که در زمان ظهور در برابر حجت خدا می ایستد و می گوید چرا جوان است؟  وقتی به مدیران و مسئولان کشورهای غربی نظر می اندازیم و حضور افراد جوان را در پست های کلیدی می بینیم حسرت می خوریم که چرا پیرگرایی در ایران یک ارزش شده است؟

  • ۱ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۱
  • منصوره اولیایی
خروس های سر بریده

در شهر خروس ها را سر می برند.  چراکه سحر و بین الطلوعین بهترین وقت خوابیدن است. در شهر مرغ که آن را قدیم خوک پرندگان می نامیدند عزیزاست. بی عار است و کاری به کارت ندارد. مردم شهر مرغ خورند بر عکس قدیم که گنجشک خور و خروس خور بودند. گنجشک وخروس نقطه اشتراکشان در نوای بلند توحیدیشان است. در تسبیح صبح گاهیشان.  

می گویند مردم آخر الزمان رزق و روزی شان تنگ است چون  نماز صبح شان قضا می شود. در شهر مرغ گونه که زندگی کنی و مرغ هم بخوری کسی کاری به کارت ندارد. طبع انسان شهری سرد است. از روغن نباتی تا گوشت مرغ سرد است. ....در شهر آن هم در آخر الزمان گوشت گاو لذیذ و فراوان است. شنیدم که در قدیم عالمی به خانه پسرش می رود و پسر از گوشت گاو به او غذا می دهد.  پدر وقتی متوجه می شود گوشت گاو خورده چنان غصه دار و ناراحت می شود که تا یکسال خانه پسر نمی رود. ....

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۳۲
  • منصوره اولیایی
تغییر نگرش

تغییر نگرش در مورد فرزند

در دنیای امروز فرزند آوری و فرزند پروری امری پردردسر تلقی شده که زندگی را بر پدرومادر سخت و مشکل می نماید. در حالیکه در روایات معصومان علیهم السلام از فرزند به برکت، گلی از گلهای بهشت و جگر  گوشه مومن تعبیر شده است. از حسن بصری نقل شده است که می گفت: فرزند چیزی است که اگر زنده بماند، رنجورم می کند و چون بمیرد، مرگش بی تاب و توانم می سازد. چون این سخن به گوش امام سجاد علیه السلام رسید، فرمود:

« به خدا قسم، دروغ گفت. فرزند بهترین نعمت است. اگر بماند، دعایی است حاضر؛ یعنی دعایش در حق و الدین مستجاب است و چون بمیرد، شفاعت کننده ای است که انسان او را پیشاپیش می فرستد.»[1]      امام صادق علیه السلام فرمود: «حضرت موسی از خدای متعال سوال کرد افضل اعمال چیست؟ خداوند فرمود: دوست داشتن فرزندان بهترین اعمال است، زیرا آفرینش آنان بر توحید است و اگر مرگشان فرا رسید، به رحمت من داخل بهشت خواهند شد.»[2]

      پیامبر اکرم ص می فرماید:

     هیچ میراثی از ادب و تربیت صحیح برای فرزند بهتر نیست.[3]

   اگر هر یک از شما به تربیت فرزند خود بپردازد، برای او نیکوتر از آن است که هر روز نیمی از درآمد خود را در راه خدا صدقه بدهد.[4]

  انسان اگر باور کند که قرار نیست که در این دنیا به تمام خواسته های خود برسد به عبارت دیگر این دنیا ظرفیت استغنای انسان و دستیابی او به تمام آرزوهایش را ندارد و زندگی دنیوی انسان در رنج خلق شده است از فرزند آوری که مایه برکت و رحمت الهی  است جلوگیری نمی کند. 

 


[1] . میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل ، ج 15،ص112.

[2] . مستدرک الوسائل، ج2، ص 615.

[3] . کنز العمال؛ چ 16، ص 460.

[4] . مستدرک الوسائل، چ 15، ص 166.

  • ۰ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۱
  • منصوره اولیایی
عهد

دعای عهد در تقدیر انسان موثر است. 

                                                    امام خمینی قدس سره

یکی از وصیت های آن مرد بزرگ  قرائت دعای عهد به نیابت ایشان بعد از وفاتشان بود. 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۹
  • منصوره اولیایی
کرم خاکی

این داستان را حدودا ده سال پیش نوشتم

کرم خاکی
یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. روزی روزگاری کرم خاکی که در میان خاکها زندگی می کرد، خسته و کوفته سرش را از میان خاکها بیرون آورد. با خود گفت: آخه این چه زندگی است که من دارم. هر روز خاک، خاک، خاک . 
کرم به گریه و زاری پرداخت و رو به خدای خویش گفت: خداوندا! تو مقدر نمودی که من کرم خاکی باشم هر روز خاک بخورم و خاک پس دهم و در خاک فرو روم . خدایا حال آرزویی دارم که تنها تو می توانی آن را برآورده سازی. آرزو دارم که روشنایی آب را ببینم و در آب بمیرم. 
خداوند آرزوی کرم خاکی را برآورده نمود و کرم خاکی وارد آب شد. چشمانش از روشنایی آب بینا شد. مست آب شده بود. آنقدر آب نوشید که تبدیل به کرم چاق و چله ای شد و پوست خاکی اش به سفیدی گرایید. هشت پایی که از آنجا می گذشت نگاهی به او انداخت و گفت: «تو اینجا چکار می کنی؟ از اینجا برو» کرم خاکی گفت: « از اینجا بروم؟ حالا که به آب رسیدم رهایش کنم؟ امکان ندارد.» هشت پا گفت : «خودت میدانی از من به تو گفتن بود.»
کرم خاکی در آب می رقصید و طنازی می نمود. ماهی بزرگی که کرم خاکی را زیر نظر گرفته بود به او نزدیک شد و  سر صحبت را باز کرد. کرم خاکی از عطش بی نهایت خود می گفت. کرم خاکی جز آب هیچ نمی دید و ماهی جز کرم. کرم خاکی مست آب و ماهی مست کرم.  کرم از ماهی خواست تا از روشنایی آب برایش بگوید. ماهی که آن کرم چاق و چله هوش از سرش بریده بود از آب برای او سخن می گفت و با هر نکته ای که باز می گفت حلقه ای از بدن کرم را می بلغید. کرم چنان از خود بیخود شده بود که درد را حس نمی نمود. شاید هم به روی خود نمی آورد تا ماهی دست از گفتن باز نکشد. ماهی تکه تکه کرم را می بلعید. تا آنکه کرم خاکی نیمه جان شد. روبه ماهی کرد و گفت: « ماهی، آیا شرم نمی کنی؟ » 
ماهی خنده ای سر داد و گفت:  « از تقدیر شکایت مکن عزیزم. » کرم گفت: « تقدیر من برآنست که در آب بمیرم تو نیز باش و تقدیر خویش را ببین.»
ماهی کرم را بلعید . ناگهان دردی وجودش را فراگرفت. قلاب ماهیگیری دهان ماهی را درید. پسرک ماهیگیر خوشحال و خندان قلاب را بالا کشید. لحظه ای بعد ماهی بر روی خاک جان داد. پسرک ماهی را برداشت و به سمت خانه حرکت کرد. 
تقدیم به آنان که رنج زیستن در دنیای فانی را چشیده اند. اولیایی
  • ۱ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۰
  • منصوره اولیایی

پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و السلم:

نیکی چیزی است که نقس به آن مطمئن باشد و سینه در برابر او آرام گیرد و گناه چیزی است که در سینه بگردد و در دل جولان داشته باشد، هرچند دیگران به خوبی آن فتوا داده باشند. 

وسائل الشیعه، ج27، ص 166.

نفخ روح خدایی در انسان، نظیر انزال  قرآن از سنخ آویختن است؛ نه مانند فرستادن باران که از قبیل انداختن باشد.

 آیت الله جوادی آملی ، تفسیر انسان به انسان ص 165.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۵۵
  • منصوره اولیایی
زن و سیاستهای فرهنگی

سیاستگذاریهای فرهنگی دولت های پیشین در قبال زنان تغییرات و تحولاتی در سرنوشت جامعه به وجود آورده است. هر دولتی دغدغه های فرهنگی خاصی در حوزه زنان دنبال می کند. برای نمونه به جملاتی از یکی از سیاستگذاران فرهنگی اسبق  اشاره می کنم.

«رشد زن به قیمت نابودی خانواده است، و وقتی خانواده نابود شد، جامعه هم رشدی نخواهد داشت و جامعه، جامعه رشد یافته‌ای نخواهد شد. حفظ جامعه و تحکیم خانواده به قیمت رشد نیافتن زن است و این خانواده که زنش رشد نیافته است نمی‌تواند یک جامعه به هم پیوسته و سرافراز و سربلند بسازد که این دو وضعیت به معنای پارادوکس است»

مفروض این است که رشد زن به معنای حضور او در خارج از خانه است  که این مسئله منجربه آسیب هایی برای خانواده می شود. در نتیجه ایشان پارادوکس رشد زن و استحکام خانواده را مطرح می کنند که به گونه ای باید این مسئله حل شود.

چندی پیش برنامه ای از شبکه اول سیما پخش می شد که در آن با زنان شاغل در خارج خانه و همسرانشان مصاحبه می شد. در این گزارش مردان با افتخار از اشتغال زنان خود در خارج خانه یاد می کردند. در این برنامه اشتغال زن نوعی ضرورت و مایه مباهات تلقی می شد.

 

گفتمان اشتغال زنان با بازی با کلمات قوت گرفت.

رشد زن= اشتغال زنان

مشارکت اجتماعی زنان= اشتغال زنان

زنی که اشتغال ندارد نا خواسته  در در جه پایین تری نسبت به

زنان خانه دار قرار می گیرد.

تناقض میان رشد زن و استحکام خانواده، و به معنای دقیق‌تر حضور

 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۰
  • منصوره اولیایی
نوشتن‌گاه

دست‌های مرا گرفت و فشرد و خندان گفت: خب پس توانستید زنده بمانید، نه؟ از دو ساعت پیش اینجا منتظرم! نمیدانید امروز بر من چه گذشت! میدانم، میدانم! ولی برویم سر موضوع! می‌دانید چرا آمدم؟ نیامدم که مثل دیروز یه عالم پرت و پلا بگویم! می‌دانید؟ باید در آینده عاقل تر از این باشم. من دیشب خیلی فکر کردم! (شب‌های روشن - داستایفسکی)

بایگانی
آخرین نظرات